ابن ماسویه (1)

دسترسی به منابع معتبر در تاریخ داروسازی همواره کار دشواری بوده است. من، دکتر میرمحمدی، داروساز، تقریباً تمام منابع انگلیسی مرتبط را تا جایی که امکان داشت بررسی کرده‌ام. این قسمت از پادکست دارو به یکی از شخصیت‌های برجسته دوران طلایی علم در تمدن اسلامی اختصاص دارد: یوحنا بن ماسویه، که با عناوینی مانند مسیو جونیور یا جان دامسکوس نیز شناخته می‌شود. او یکی از افتخارات علمی مرتبط با پرشیا است، اگرچه از تبار مسیحی و با ریشه‌هایی از سرزمین سیریا (سوریه). داستان او به دوران شکوفایی خلافت عباسی بازمی‌گردد.

در دوران راهنمایی، بارها به ما گفته شد که دانشمندان اسلامی در پزشکی به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند. اما تا همین امسال نسبت به این موضوع دیدگاه کاملاً مثبتی نداشتم. با این حال، مطالعه‌ای که اخیراً درباره کیمیاگری داشتم (که در اپیزود یا مقاله قبلی پادکست به آن پرداختم) باعث شد دریابم که این دوران طلایی نیازمند بازخوانی و روایت از زوایای متفاوتی است.

اولین نکته قابل توجه این است که هر دو امپراتوری ایران و خلافت اسلامی در آن دوران، گستره جغرافیایی بسیار وسیعی داشتند و نقاط مشترک فرهنگی و علمی آن‌ها بی‌شمار بود. آنچه که این مقاله و روایت‌ها نشان می‌دهند و ذهنیت ما را تغییر می‌دهند، این است که در آن زمان، تعامل علمی فراتر از مرزهای مذهبی یا قومی بوده است. دانشمندان از ادیان و فرهنگ‌های مختلف، از جمله یهودیان و مسیحیان، در پیشرفت پزشکی و داروسازی در تمدن اسلامی نقش داشته‌اند. ترجمه علوم از زبان‌های دیگر به عربی آغاز شد و این علوم به تمدن اسلامی وارد شدند، فرآیندی که ما ایرانیان نیز در آن سهم چشمگیری داشته‌ایم.

این تعامل علمی، بر پایه بده‌بستانی فرهنگی و علمی شکل گرفت که در آن زمان بدون درگیری‌های مذهبی یا سیاسی امروزین، جریان داشت. نکته جالب‌تر این است که در فرهنگ اسلامی، با توجه به احادیث و روایات مختلف، آموختن علم و گسترش آن همواره مورد تأکید بوده است.

روایاتی از پیامبر اسلام وجود دارد که اهمیت دستیابی به علم را از دوران کودکی و حتی در دورترین نقاط جهان توصیه می‌کردند. همین نگرش باعث شد که علم در فرهنگ اسلامی جایگاه ویژه‌ای پیدا کند و عموم مسلمانان نسبت به علم و دانش دیدگاه مثبتی داشته باشند.

یکی از نتایج عملی این نگاه مثبت به علم، پذیرش و همکاری با دانشمندان غیرمسلمان بود. حتی در دوران اولیه خلفای اموی، پزشکان مسیحی در دربار حضور داشتند و دانشمندان غیرمسلمان، اعراب را با کیمیاگری و شاخه‌های مختلف حکمت یونانی آشنا کردند.

این نوع تعامل فرهنگی و علمی، یکی از نقاط برجسته دوران طلایی تمدن اسلامی بود، و شخصیت‌هایی مانند یوحنا بن ماسویه نمادهایی از این تعامل و پیشرفت علمی هستند.

در دوران خلفای اولیه عباسی، به‌ویژه در نیمه پایانی قرن هشتم و نیمه اول قرن نهم میلادی، فرهنگ عرب به اوج خود رسید. این خلفا، انگیزه زیادی برای یادگیری و گسترش دانش ایجاد کردند. در این دوران، پایتخت امپراتوری از دمشق به بغداد منتقل شد، شهری که مرکز تجارت و صنعت بود و اسکله‌های دجله مملو از کشتی‌های تجاری و جنگی بود. این فعالیت‌های عملی با کنجکاوی فکری و تلاش برای پیشرفت علمی همراه شد.

در همین دوران، هزاران نسخه خطی، عمدتاً یونانی، توسط خلفا و حامیان ثروتمند علم، به زبان عربی ترجمه شد. این فرایند با کمک مواد نوشتاری ارزان‌تری مانند پاپیروس و کاغذ پوست که در دسترس قرار گرفته بود، تسهیل شد. نبود کاغذ و گرانی آن در ایران قبل از اسلام یکی از عوامل محدودکننده دسترسی به منابع علمی و کتب بود. اما در این عصر طلایی، شرایط برای هنرها، علوم و نگارش ایده‌آل شد.

مترجمان اصلی این دوران طلایی، دانشمندان سوری، عمدتاً مسیحیان نسطوری بودند. این افراد، اغلب از شاگردان مدرسه بزرگ پزشکی در جندی‌شاپور، واقع در جنوب غربی ایران، بودند. بسیاری از نسطوریان در قرن پنجم میلادی و در جریان آزار و اذیت از شهر ادسا به ایران پناه آورده بودند. به همین دلیل، مسلمانان اولین آشنایی خود با پزشکی یونان باستان را از طریق این کانال فارسی به دست آوردند، و این تأثیر برای همیشه پزشکی اسلامی، به‌ویژه داروشناسی آن‌ها را شکل داد.

علاوه بر جندی‌شاپور، مرکز دیگری که نقش مهمی در ترجمه و انتقال علوم داشت، شهر مشهور حران بود. اما تأثیر آن، در مقطع زمانی خاصی، کمتر از جندی‌شاپور بود.

یکی از پزشکان برجسته نسطوری در جندی‌شاپور، جرجیس بن جبرئیل بن بوختیشوع بود که فعالیتش از سال ۷۶۵ میلادی آغاز شد. اگرچه اطلاعات دقیقی از آثار ترجمه‌شده توسط او در دست نیست، اما احتمال دارد که این آثار شامل رساله‌های بقراط، جالینوس یا دیوسکوریدس بوده باشند، زیرا این متون در جندی‌شاپور بسیار مورد احترام بودند و بعدها به عنوان مرجع پزشکان اسلامی شناخته شدند.

مسویه (یوحنا بن مسویه)، داروساز و پدر پزشکان مشهوری چون میکائیل و یوحنا، از جمله شخصیت‌های برجسته این دوران بود. او، به دلیل شرایط، مجبور شد آینده خود را در بغداد، پایتخت امپراتوری، جستجو کند. با وجود فقدان تحصیلات رسمی، مسویه به مدت سه دهه در بیمارستان جندی‌شاپور فعالیت کرد. در این مدت، جبرئیل بن بوختیشوع، پزشک برجسته بیمارستان، مهارت‌های مسویه را شناخت و حتی برای قدردانی از او، یک کنیز خرید.

اما زمانی که جبرئیل جانشین پدرش در دربار خلیفه شد، شرایط تغییر کرد. در غیاب او، افراد دیگری مسئولیت بیمارستان جندی‌شاپور را برعهده گرفتند. نارضایتی‌ها و حسادت‌ها در میان کارکنان بیمارستان ایجاد شد، و حتی مسویه که دلیل کمی برای حسادت داشت، ناراضی به نظر می‌رسید. گزارش‌هایی از سخنان او به جبرئیل رسید و باعث شد که جبرئیل این صحبت‌ها را کاملاً جدی بگیرد.

بدون معطلی، مسویه از بیمارستان اخراج شد و به او دستور داده شد که در جای دیگری طبابت کند. ناامید و سرخورده، مسویه به بغداد رفت تا با جبرئیل آشتی کند. اما تلاش‌های او بی‌نتیجه ماند. جبرئیل حتی از دیدار با مسویه خودداری کرد. علی‌رغم تلاش‌های مسویه برای احترام و ادای سلام در عبور از کنار جبرئیل، هیچ توجهی به او نشد.

مساویه که پس از اخراج از بیمارستان جندی‌شاپور با بودجه‌ای محدود و هیچ امیدی برای بازگشت به لطف جبرئیل مواجه شده بود، به محله مسیحی‌نشین بغداد پناه برد. او در آنجا به یکی از صومعه‌ها نزدیک شد و درخواست اقامت کرد، به امید اینکه بخت و اقبال روزی به او روی آورد. کشیشی دلسوز، با آگاهی از دانش پزشکی مساویه، به او پیشنهاد کرد که به عنوان یک پزشک گدا عمل کند و در دروازه‌های قصر وزیر الفضل بن الربیع، که در خدمت خلیفه بود، مستقر شود.

تصادفاً، فرصتی پیش آمد که یکی از خادمان وزیر به بیماری چشمی دچار شد. این بیماری پزشکان ارتدوکس را سرگردان کرده بود و خادم که از راه‌حل ناامید شده بود، از مساویه خواست تا به وضعیت او رسیدگی کند. این نقطه آغاز سفر مساویه به‌عنوان یک پزشک معالج و شروع دوران حرفه‌ای برجسته او در بغداد بود.

در همین دوران، جرجیس بن جبرئیل بن بوختیشوع، پزشک ارشد بیمارستان جندی‌شاپور، به‌عنوان پزشک دربار هارون‌الرشید منصوب شد و جبرئیل بن بوختیشوع، نوه او، در سال‌های ۸۰۵-۸۰۶ میلادی جانشین او در دربار شد. این جبرئیل برجسته‌ترین عضو خاندان بوختیشوع بود و بیش از هر فرد دیگری برای پیشرفت پزشکی و علوم در بغداد تلاش کرد.

مساویه با استفاده از تجربیات گسترده‌ای که طی سال‌ها فعالیت در بیمارستان جندی‌شاپور کسب کرده بود، موفق شد بیماری چشم خادم را درمان کند. او با به‌کارگیری روش‌های دقیق و دانش خود، در عرض چند روز این بیماری را به‌طور کامل مداوا کرد. خادم، تحت تأثیر موفقیت مساویه، این خبر را به ارباب خود، الفضل بن الربیع، گزارش داد. زمانی که خود الفضل به بیماری چشمی مبتلا شد، او بلافاصله از مساویه درخواست کمک کرد.

مساویه در حین بازدید از اقامتگاه الفضل، با مافوق سابق خود، جبرئیل بن بوختیشوع، روبرو شد. جبرئیل همچنان به‌عنوان یک پزشک مغرور، مساویه را که یک داروساز می‌دانست، تحقیر می‌کرد و از بخشش همکار قدیمی خود صرف‌نظر کرد، علی‌رغم ۳۰ سال خدمت برجسته مساویه در جندی‌شاپور.

با این حال، بغداد با جندی‌شاپور تفاوت‌های زیادی داشت. جبرئیل که از به خطر افتادن جایگاهش نگران بود، پس از تبادلی مختصر و نه‌چندان دوستانه، از اتاق خارج شد. الفضل که مهارت و دانش مساویه را به رسمیت شناخته بود، تصمیم گرفت او را به‌عنوان پزشک شخصی خود منصوب کند. او حتی از مساویه خواست که خانواده‌اش را نیز به بغداد بیاورد و در کنار او اقامت کنند.

موفقیت مساویه همچنان ادامه یافت. زمانی که خلیفه هارون‌الرشید به بیماری چشمی مبتلا شد، الفضل فرصت را غنیمت شمرد و داستان موفقیت مساویه در درمان او را برای خلیفه بازگو کرد. خلیفه که از این داستان شگفت‌زده شده بود، مساویه را به دربار خود فرا خواند. مساویه به‌عنوان چشم‌پزشک شخصی خلیفه منصوب شد و حتی افتخار مداوای خواهر خلیفه را نیز یافت.

با این حال، پیش‌بینی مساویه درباره یک بیماری خاص، با نظر جبرئیل در تضاد بود و این اختلاف نظر منجر به حبس ناعادلانه مساویه شد. با گذشت زمان و تأیید تشخیص مساویه، او به‌سرعت آزاد شد و پاداشی قابل‌توجه دریافت کرد. در نهایت، مساویه در کنار جبرئیل، هم از نظر شرافت علمی و هم از نظر حقوق، به جایگاهی برابر ارتقا یافت.

در همین دوران، پسران مساویه نیز رشد کردند و هر یک مسیر خاص خود را در علم پزشکی طی کردند. دو نفر از آن‌ها به‌عنوان پزشکان متعارف و ارتدوکس مشغول به کار شدند.

عسا، یکی از پسران مساویه، از بیماری مالیخولیا رنج می‌برد که تصور می‌شد ناشی از مطالعه بیش از حد است. پسر دیگر، میکائیل، به دلیل موضع محافظه‌کارانه و تزلزل‌ناپذیر خود در استفاده از داروهای پزشکی، شهرت یافت. او تنها داروهایی را تجویز می‌کرد که دست‌کم ۲۰۰ سال اثربخشی آن‌ها ثابت شده بود. این موضع محافظه‌کارانه او حتی بر سبک زندگی شخصی‌اش نیز تأثیر گذاشت؛ او از خوردن موز خودداری می‌کرد، زیرا در متون باستانی دلیلی بر مناسب بودن آن به‌عنوان غذا نیافته بود. با وجود این نگرش سختگیرانه، میکائیل به‌عنوان پزشک شخصی مأمون، که هنوز خلافت را به دست نگرفته بود، انتخاب شد. گفته می‌شود که نظر او در مسائل پزشکی بر نظر جبرئیل بن بوختیشوع ترجیح داده می‌شد.

پسر سوم، یوحنا، به‌طور قابل‌توجهی از دیگر پسران مشهورتر شد و همین شهرت باعث شد آیندگان خانواده مساویه را بالای خاندان بوختیشوع بدانند. به گفته لئو آفریقانوس، یوحنا در سال ۷۷۷ میلادی متولد شد. او در ابتدا زندگی کلیسایی را برگزید و دستورات جزئی کلیسایی را دریافت کرد، اما علاقه فراوان او به علم باعث شد که صومعه را ترک کند. در سال‌های پایانی عمرش، او رابطه چندان خوبی با کلیسا نداشت.

یوحنا در اوایل دوران حرفه‌ای خود توسط مأمون، که در آن زمان والی خراسان بود، به‌عنوان پزشک شخصی انتخاب شد. بعدها، هارون‌الرشید او را به بغداد فراخواند و وظیفه ترجمه نسخه‌های خطی متعدد پزشکی یونانی به عربی را به او سپرد. حتی گفته می‌شود که یوحنا برای جستجوی نسخه‌های بیشتر، شخصاً به یونان سفر کرد.

یوحنا در مقام پزشک دربار به چهار خلیفه عباسی خدمت کرد: مأمون، المعتصم، الواشق، و متوکل. شهرت بالینی او در بغداد از تمام پزشکان دیگر بیشتر بود. به گفته یکی از نویسندگان معاصر، اتاق مشاوره او شلوغ‌ترین اتاق در شهر بود. این اتاق، پزشکان، متکلمان و فیلسوفان برجسته را به خود جذب می‌کرد.

شهرت یوحنا به‌عنوان معلم نیز فراتر از سایرین بود. شاگردان او به دلیل تسلط استثنایی خود بر منطق و نوشته‌های جالینوس شناخته می‌شدند. یکی از معروف‌ترین شاگردان او، حنین بن اسحاق، بود که بعدها خود به یک مترجم برجسته تبدیل شد. با این حال، یوحنا در ابتدا حنین را به دلیل ضعف در علم پزشکی از کلاس‌های خود اخراج کرد، که این موضوع باعث رسوایی بزرگی شد.

علیرغم موفقیت‌های چشمگیر یوحنا بن مساویه، او به دلیل زبان تند و صبر کم برای افراد کم‌خرد شناخته می‌شد. در یکی از روایات مشهور، بیماری نزد یوحنا آمد و از او درباره یک مشکل پزشکی مشورت خواست، اما از درمان خون‌گیری ابراز اکراه کرد و اظهار داشت که به آن عادت ندارد. یوحنا با تندی پاسخ داد: «هیچ‌کس عادت ندارد در حالی که در روده‌های مادرش است خون‌ریزی کند. شما هم به بیماری خود عادت ندارید. یا به خون‌گیری عادت کنید یا بیماری‌تان را تحمل کنید!»

در موردی دیگر، بیماری که از بثورات پوستی شکایت داشت و با هر توصیه‌ای مخالفت می‌کرد، مدعی شد که تمام آن درمان‌ها را قبلاً امتحان کرده است. یوحنا پاسخ داد: «پس برای شما تنها درمانی باقی می‌ماند که نه بقراط و نه جالینوس توصیه می‌کنند. یک تکه کاغذ بردارید، صد تکه کنید و روی هر کدام بنویسید: “خداوند بر بیمار رحمت کند.” سپس نیمی از آن‌ها را در مسجد غربی شهر و نیمی را در شرق بگذارید. شاید خداوند با دعا شما را شفا دهد، زیرا دارو نمی‌تواند!»

یوحنا با دختر الطیفوری، یکی از همکاران دربار، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، پسری بود که متأسفانه در اثر یک بیماری جان خود را از دست داد. الطیفوری، این تراژدی را به خون‌گیری نابخردانه‌ای که یوحنا انجام داده بود نسبت داد. پس از این فاجعه، روابط بین خانواده الطیفوری و یوحنا به شدت تیره شد.

دو خانه این دو خانواده در محله شرقی بغداد و در کنار یکدیگر قرار داشت. یوحنا یک طاووس داشت که اغلب روی دیوار مشترک بین دو خانه می‌نشست. صدای بلند طاووس در شب‌های گرم اعضای خانواده الطیفوری را آزار می‌داد و خواب را از آن‌ها می‌گرفت. سرانجام، دانیال، یکی از پسران الطیفوری که راهب شده بود، با چکشی به طاووس حمله کرد و آن را کشت. یوحنا روز بعد با یافتن طاووس بی‌جان متوجه این حادثه شد و بلافاصله شروع به نفرین کردن عامل این جنایت کرد.

دانیال به این عمل اعتراف کرد و به یوحنا پیشنهاد داد چندین طاووس دیگر به عنوان غرامت به او بدهد. با این حال، یوحنا از هرگونه دلداری و غرامت امتناع ورزید و با انتقاد شدید، دانیال را یک راهب خمیده و بی‌فکر خواند که بدون تأمل جان طاووس را گرفته، اما در اعتراف به گناه خود شگفت‌آور بوده است.

دانیال در پاسخ به یوحنا گفت: «هیچ چیز نمی‌تواند مرا شگفت‌زده کند، حتی رفتار برادری که به‌عنوان فردی غیرروحانی چندین همسر دارد.»

 

ابن ماسویه (3)

یوحنا بن مساویه با وجود موفقیت‌های چشمگیرش، به صراحت کلام و کنایه‌های تندش شهرت داشت، به‌ویژه در مواجهه با هموطنان مسیحی خود. در یکی از روایات، زمانی که متوجه شد فردی به نام عیسی بن ابراهیم اسلام آورده است، با کنایه به حاضران گفت: «بروید که مسیحا مسلمان شده است.» در موقعیتی دیگر، یک کشیش که از معده‌درد شکایت داشت و هیچ‌یک از درمان‌های توصیه‌شده برای او مؤثر نبود، نزد یوحنا آمد. یوحنا با عصبانیت پاسخ داد: «پس برو و مسلمان شو، شاید اسلام معده تو را درمان کند!» حتی در بستر مرگ نیز از انتقاد بی‌پروا دست نکشید و نسبت به دعای روحانیت بی‌اعتنایی کرد. او گفته بود: «چند قرص دارو سودمندتر از تمامی نمازهای شماست، حتی اگر تا قیامت ادامه یابد.»

موفقیت‌ها و شخصیت یوحنا، به‌ویژه صراحت کلامش، دشمنان زیادی برای او ایجاد کرد. علاوه بر تیرگی روابط با خانواده الطیفوری، یکی از همکاران او به نام سلماویه بن بونان، که پزشک مورد اعتماد خلیفه المعتصم بود، نه اعتماد و نه محبت خاصی به یوحنا داشت. با این حال، در بستر مرگ، سلماویه به خلیفه توصیه کرد که تا حد ممکن از مشورت با یوحنا استفاده کند.

یکی دیگر از روایت‌های مشهور، مربوط به برخورد یوحنا با خلیفه الواصق است. در یک گردش ماهیگیری، خلیفه که در صید ماهی موفق نشده بود، یوحنا را به دلیل بدشانسی سرزنش کرد و از او خواست که آنجا را ترک کند. یوحنا در پاسخ گفت: «چگونه می‌توانم بدشانس باشم؟ من پسر یک کنیز خریداری‌شده هستم، اما دوست خلفا. اما به شما بگویم که واقعاً چه کسی دیوانه است: مردی که شاهزاده است و پسر یک شاهزاده، اما قصر خود را برای یک کلبه در کنار رودخانه رها می‌کند و به ورزشی می‌پردازد که فقط برای پست‌ترین افراد مناسب است.»

یوحنا در سال ۸۵۷ میلادی در سامرا درگذشت. یکی از افراد معاصر او، شعری درباره مرگ یوحنا سرود که ترجمه‌ای از آن توسط پروفسور براون ارائه شده است:

«به‌راستی که طبیب با جسم و داروهای خود،
نمی‌تواند از احضاریه‌ای که آمده جلوگیری کند.
چه بلایی سر پزشک می‌آورد که بر اثر بیماری بمیرد،
که او در زمان‌های گذشته آن را درمان می‌کرد؟
کسی که دارو مصرف می‌کرد و کسی که دارو را می‌داد، هر دو مردند،
و کسی که دارو را وارد کرد و فروخت، مانند کسی که آن را خرید، از دنیا رفت.»

یوحنا فرزندی برای حفظ میراث خود به جا نگذاشت، اما آثار مکتوب بسیاری از خود باقی گذاشت که زمینه‌های مختلفی از جمله پزشکی بالینی، زنان، داروسازی، آناتومی، و حتی موضوعات سبک‌تر را پوشش می‌دادند. با این حال، متأسفانه اکثر این آثار در طول زمان از بین رفته‌اند.

از میان آثار باقی‌مانده، دو متن عربی در کتابخانه لیدن حفظ شده است. یکی از آن‌ها رساله‌ای درباره رژیم غذایی و دیگری یک اثر مختصر در مورد کنجکاوی‌های پزشکی است. علاوه بر این، دو نسخه از اثر او با عنوان «دغال العین» یا «تغییرات چشم» موجود است که یکی در لنینگراد و دیگری در قاهره قرار دارد. این اثر به دلیل اینکه قدیمی‌ترین رساله عربی باقی‌مانده در چشم‌پزشکی است، بسیار قابل‌توجه است.

آثار یوحنا در قرون وسطی به زبان لاتین نیز ترجمه شدند. مترجمان آن دوران او را با نام «مسوئه ارشد» یا «ژانوس داماسکنوس» می‌شناختند. امروزه، نه نسخه لاتین از آثار او در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود که قدیمی‌ترین نسخه به سال ۱۴۶۲ و آخرین نسخه به سال ۱۶۲۳ میلادی برمی‌گردد. یکی از نسخه‌های برجسته، با عنوان «اپرا مسو» در سال ۱۶۰۳ در ونیز به چاپ رسید و حاوی تصاویر قابل‌توجهی است.

ترجمه علوم یونانی به عربی

ترجمه کتب علمی که در بغداد در دوران عباسیان انجام شد، ابتکار نوینی از سوی اعراب نبود. این فرایند در حقیقت از الگوی ساسانیان الهام گرفته بود. پادشاهان ساسانی پیش از آن‌ها، پروژه‌های ترجمه‌ای گسترده‌ای را آغاز کرده بودند که شامل متون نوشته‌شده به زبان‌های یونانی، سریانی، هندی و حتی چینی می‌شد. ترجمه‌های اولیه در دوره ساسانی، عمدتاً توسط مسیحیان نسطوری انجام می‌شد و بسیاری از این متون به زبان فارسی ترجمه شده بودند. بعدها، همین ترجمه‌های فارسی به عربی برگردانده شدند.

هرچند برخی از پروژه‌های ترجمه، حتی در دوره امویان آغاز شده بود. معروف‌ترین مترجم آن دوره، ماسَرْجُویه، یک پزشک یهودی قرن هشتم بود. اما پروژه ترجمه عباسیان، به‌ویژه در دوران اوج خود، یعنی دوره بیت‌الحکمه، مقیاسی کاملاً متفاوت داشت. بیت‌الحکمه که بیشتر به عنوان مرکز تجمع علما شناخته می‌شود، محل اصلی انجام ترجمه‌ها نبود. این پروژه عظیم ترجمه در مکان‌های مختلف انجام می‌شد و نه لزوماً در یک مؤسسه متمرکز.

این پروژه که بیش از یک قرن ادامه داشت، احتمالاً در دوران هارون‌الرشید (۷۸۶-۸۰۹ میلادی) آغاز شد و در دوران المعمون و متوکل (۸۴۷-۸۶۱ میلادی) به اوج خود رسید. متأسفانه، اطلاعات ما درباره جزئیات عملیاتی این پروژه بسیار محدود است. هنوز مشخص نیست که این ترجمه‌ها به‌صورت متمرکز یا در مؤسسات مختلف انجام می‌شدند. با این حال، آنچه مسلم است، مشارکت گسترده دانشمندان و مترجمان مختلف، عمدتاً مسیحیان نسطوری، در این پروژه بود. آن‌ها متون علمی گسترده‌ای از جمله نجوم، هندسه، فلسفه، علوم زیستی و پزشکی را ترجمه می‌کردند.

شایان ذکر است که این پروژه ترجمه، عمدتاً به متون علمی اختصاص داشت و به علوم انسانی یا ادبیات گسترش نمی‌یافت. متون مرتبط با نمادهای بت‌پرستان و اساطیر، نامطلوب تلقی می‌شدند و در این فرایند جایی نداشتند.

فرایند ترجمه نیز فراتر از ترجمه تحت‌اللفظی بود. مترجمان اغلب تفاسیر گسترده‌ای ارائه می‌کردند، مفاهیم و ایده‌های جدیدی را وارد می‌کردند و عناصر نامطلوب یا متناقض با روح توحیدی را حذف می‌کردند. برای مثال، پزشکان مسیحی نسطوری، مفاهیم پزشکی یونانی، از جمله رژیم غذایی غیرگوشتی به‌عنوان درمان برای بیماران، را وارد متون پزشکی عربی-اسلامی کردند. این پزشکان در قرن هشتم و نهم، مشغول ترجمه متون پزشکی بقراط و جالینوس از سریانی و یونانی به عربی بودند.

حاکمان عباسی برای یافتن و گردآوری متون علمی از مناطق مختلف تلاش زیادی کردند. این متون شامل نسخه‌های یونانی، لاتین، سریانی، فارسی و حتی هندی بود. در میان محققان، اجماع وجود دارد که پروژه‌های ترجمه عباسی، به‌ویژه بیت‌الحکمه، تمرکز زیادی بر متون پزشکی داشتند. این امر طیف گسترده‌ای از دانش پزشکی را شامل می‌شد و آثاری از مجموعه بقراط و جالینوس، چه نسخه‌های اصلی یونانی و چه ترجمه‌های سریانی آن‌ها، در این پروژه‌ها نقش محوری ایفا کردند.

مواد دارویی هندی تأثیر قابل‌توجهی بر علم پزشکی دوران عباسیان گذاشت. این تأثیر نه تنها در کاربردهای عملی بلکه در نوشته‌ها و آثار شخصیت‌های برجسته‌ای که هم محقق و هم پزشک بودند، مشهود است. یکی از این شخصیت‌ها، یوحنا بن مساویه است که آثار و فعالیت‌های او نشان‌دهنده ادغام دانش پزشکی هند و ایرانی است.

در دوران عباسیان، ملاحظات کلامی نقش مهمی در توسعه پزشکی ایفا می‌کرد. پزشکی به‌عنوان علمی مرتبط با سایر علوم، به‌ویژه فلسفه، در نظر گرفته می‌شد. اعراب به دلیل تضادهای احتمالی برخی از سنت‌های ایرانی و هندی با توحید اسلامی، بیشتر به رویکردهای یونانی علاقه نشان دادند. میراث پزشکی یونانی، به‌ویژه آموزه‌های بقراط و بعداً جالینوس، در طول دوره بیزانس توسط مسیحیان تطهیر و اصلاح شد، که این امر پذیرش آن را برای اعراب آسان‌تر کرد. المأمون، با گرایش به دیدگاه‌های عقلانی و کلامی معتزلی، و مخالفت با سنت زرتشتی، از این جریان فکری حمایت بیشتری کرد.

رابطه میان سنت‌های پزشکی یونانی و هندی را باید در چارچوب گسترده‌تر شاخه‌های مختلف علوم عربی، از جمله نجوم، ریاضیات، و حقوق، بررسی کرد. اگرچه تأثیرات ایرانی و هندی در چارچوب‌های نظری یونانی قابل‌شناسایی هستند، اما در برخی علوم، نقش محدودتری ایفا کردند. به‌عنوان مثال، متون نجومی هندی، هرگز تأثیر غالب نجوم بطلمیوسی را در اندیشه عرب قرون وسطی جایگزین نکردند.

با این حال، پزشکی یک رشته برجسته است که به‌وضوح نشان می‌دهد هر سنت چگونه در شکل‌گیری طب عرب، چه در تئوری و چه در عمل، سهم داشته است. علی‌رغم تسلط مکتب پزشکی جالینوسی، سنت پزشکی هندی از طریق مواد دارویی منحصربه‌فرد خود، تأثیری ماندگار بر جای گذاشت. این تأثیر به‌ویژه در استفاده از مواد دارویی هندی، نقش ویژه‌ای در غنی‌سازی دانش داروسازی و پزشکی عرب داشت، همان‌طور که در فصل‌های بعدی بیشتر بررسی خواهد شد.

ابن ماسویه (2)

در مرحله سوم توسعه، پیشرفت‌های عربی در داروسازی، فارماکولوژی و فارماکودینامیک از طریق مراکز ترجمه در تولدو و سالرنو به اروپا منتقل شد. این انتقال در قرن دوازدهم و سیزدهم میلادی انجام شد و به‌ویژه بر دانشگاه‌ها و مدارس پزشکی و الهیات قرون وسطایی در مونپلیه، پاریس، و بولونیا تأثیر گذاشت. نویسندگان مرتبط با این مراکز به بحث و گفتگو درباره ابهامات فلسفه طبیعی یونان و عربی پرداختند و راه‌حل‌هایی برای ارتباط قدرت‌های ذاتی مواد زمینی با ملکوت آسمانی ارائه کردند.

این تلاش‌ها به ظهور شخصیت مهمی در تاریخ داروسازی غرب منجر شد، نویسنده‌ای که با نام مستعار جان مسوئه شناخته می‌شود. این نام برگرفته از پزشک و نویسنده مشهور اسلامی، یوحنا بن مساویه (۷۷۷-۸۵۷ میلادی)، بود. برخلاف جالینوس، که سهم او در داروسازی جالینوسی بی‌چون‌وچراست، مسو (یا “مسوئه جوان‌تر”) در میان دانشمندان مدرن نسبتاً ناشناخته باقی مانده است. با این حال، او در نظر داروسازان اولیه مدرن، یک شخصیت برجسته و «شاهزاده پزشکی» بود که مبانی کار خود را مدیون او می‌دانستند.

مسو بر روی ساده‌های برزخی تمرکز داشت و استدلال می‌کرد که قدرت دارویی آن‌ها از دو منبع ناشی می‌شود: «فضیلت عنصری» که ناشی از رنگ آن است (بر اساس آموزه‌های جالینوس)، و «فضیلت آسمانی» که به پیروی از ابن‌سینا و مکتب‌های بعدی، با تأثیر اختری القا می‌شود.

برای من، فضیلت آسمانی قوی‌تر از فضیلت عنصری است و بر آن فضیلت دارد. این فضیلت برای هر ساده خاص بود و می‌توان آن را به روش‌های مختلف دستکاری کرد تا از اثرات بهینه اطمینان حاصل شود.

یکی از راه‌های انجام این کار از طریق «انتخاب» بود – انتخاب بهترین ساده ممکن و برداشت آن در مکان و زمانی که فضیلت آن قوی‌تر بود (یا برای یک فضیلت خطرناک، زمانی که ضعیف‌تر بود).

راه دیگر برای دستکاری فضیلت از طریق «اصلاح» بود – جداسازی، دستکاری، تقویت یا تضعیف فضیلت از طریق یکی از چهار نوع مختلف پردازش دارویی: پختن، دم کردن، شستشو یا آسیاب کردن.

به این ترتیب، مسو جایگزینی برای مفاهیم سنتی جالینوسی فارماکودینامیک پیشنهاد کرد که در آن قدرت‌های ساده از یک چهره ثابت ناشی می‌شد و در عوض مفهومی شبه‌مکانیکی از قدرت‌هایی را معرفی کرد که می‌توان آن‌ها را دستکاری کرد. این رویکرد، از آن زمان به بعد منجر به تأکید بر تکنیک به جای کیفیت یا درجه شد.

علاوه بر استدلال‌هایی که مسو در مورد فارماکودینامیک مطرح کرد، او از پیشرفت‌های صورت گرفته در فرمول‌های عربی قرون وسطی استقبال کرد و گرابادین را تدوین نمود. این اثر، دسته‌بندی داروهای ترکیبی را در غرب لاتین استانداردسازی کرد. با تلاش‌های مسو، داروسازی قرون وسطی و اوایل دوران مدرن به بلوغ رسید.

در سنت اسپانیایی، که به وضوح از مسو پیروی می‌کرد، داروسازی گالنیک به‌عنوان “هنر تهیه مواد ساده و مخلوط کردن ترکیبات به‌خوبی” یا “علمی که نحوه انتخاب و تهیه اجسام ساده یا طبیعی و از بین آن‌ها، ساخت ترکیبات را آموزش می‌دهد” تعریف شد.

این تعریف با سه وظیفه اصلی همراه بود:

  1. انتخاب ساده‌های بهینه.
  2. پردازش این ساده‌ها به‌منظور آماده‌سازی آن‌ها برای گنجاندن در یک داروی مرکب.
  3. فرمول‌بندی درمان‌های ترکیبی.

به گفته ابن مساویه، کافور یکی از پنج ماده معطر مهم به‌شمار می‌رفت. او ذکر کرده است که تنها چند نوع کافور وجود دارد. این ماده، یک کالای باارزش بود که میان مصر، سیسیل، و مغرب تجارت می‌شد. واردات کافور از چین نیز توسط بازرگانان یهودی تسهیل می‌گردید.

در دوران حکومت اسلامی در سیسیل (۸۲۷-۱۰۶۱ میلادی)، بازرگانان یهودی نقش برجسته‌ای در واردات کافور، همراه با محصولات مختلف دیگر مانند داروها، رنگ‌ها، ادویه‌ها، عطرها و سایر کالاها داشتند. بیشتر این کالاها به اندلس (اسپانیا اسلامی) و سپس به اروپا صادر می‌شد.

مسوئه سینور، که به جان دمشقی نیز معروف است، یکی از شخصیت‌های برجسته در تاریخ داروسازی اسلامی بود. او در حدود سال ۷۷۷ میلادی متولد شد و در سال ۸۳۷ میلادی درگذشت.

با وجود اینکه مسوئه یک مسیحی نسطوری بود، به شهرتی فراگیر دست یافت و به سمت رئیس دانشکده پزشکی بغداد منصوب شد. او همچنین به‌عنوان پزشک معالج شش خلیفه عباسی خدمت کرد و تأثیر ماندگاری بر پیشرفت پزشکی و داروسازی در جهان اسلام بر جای گذاشت.

فرمول دارویی مسوئه ارشد به عنوان الگویی برای اولین فارماکوپه لندن عمل کرد. او پاک‌کننده‌های خشن که معمولاً در پزشکی یونانی-رومی استفاده می‌شد را رد کرد و به جای آن، از ملین‌های مصر باستان و آیورودا مانند سنا، فیستول کاسیا، تمرهندی و عناب حمایت کرد.

مسوئه ارشد، همراه با شاگردان خود، نقش مهمی در ترجمه کل مجموعه کورپوس هیپوکراتیکوم به عربی ایفا کرد. این دستاورد، حفظ این اثر مهم را برای نسل‌های آینده تضمین کرد و تأثیر عمیقی بر پیشرفت پزشکی داشت.

یکی از جنبه‌های قابل‌توجه رویکرد مسوئه ارشد، تأکید او بر طب پیشگیرانه از طریق رژیم‌های غذایی سنتی بود. این موضوع که یکی از محورهای اصلی در کورپوس هیپوکراتیکوم است، به شکلی برجسته در کارهای مسوئه نمایان شد. تمرکز او بر پزشکی پیشگیرانه و تغذیه، پایه و اساس توسعه تغذیه پیشرفته در اندلس قرون وسطی را بنا نهاد.

در یکی از نامه‌های جنیزه از قرن یازدهم، ابیب بن نسیم از رمله به سفر چالش‌برانگیز خود از اسکندریه اشاره می‌کند و از گم شدن کافوری که در مصر خریداری کرده بود، یاد می‌کند. این نشان‌دهنده اهمیت کافور به‌عنوان یک کالای ارزشمند در آن زمان است.

تا قرن سیزدهم، کافور بخشی از مسیرهای تجاری منتهی به اروپا بود و از طریق شام به سراسر این مناطق منتقل می‌شد.

چشم پزشکی

در حالی که تقریباً هر خلاصه پزشکی عمومی شامل فصل‌هایی درباره بیماری‌های چشمی بود، جامع‌ترین مباحث در این زمینه را می‌توان در رساله‌هایی یافت که صرفاً به این موضوع اختصاص داده شده‌اند. در قرن نهم بغداد، یوحنا بن مساویه و شاگرد برجسته‌اش حنین بن اسحاق، تک‌نگاری‌های تأثیرگذاری درباره چشم‌پزشکی نگاشتند.

اگرچه این آثار تا حد زیادی مبتنی بر منابع یونانی بودند، اما در آن‌ها پیشرفت‌های چشمگیری در دانش پزشکی دیده می‌شود. این پیشرفت‌ها شامل شرح شرایط پاتولوژیک ناشناخته‌ای بود که پیش‌تر مستند نشده بودند و به‌زودی روش‌های جراحی پیچیده برای درمان این بیماری‌ها توسعه یافت.

آناتومی چشم نیز در این رساله‌های تخصصی مورد بررسی دقیق قرار گرفته است و اغلب با نمودارهای چشم یا سیستم بینایی همراه بوده‌اند. از میان این آثار، ده رساله حنین درباره چشم، به‌ویژه برجسته است، زیرا این آثار اولین نقشه‌های دقیق از آناتومی و آسیب‌شناسی چشم را ارائه می‌دهند.

جمع بندی

این مقاله بخشی از اپیزود پنجم پادکست دارو است که به تاریخ داروسازی و زندگی اولین داروساز بدخلق تاریخ، یوحنا بن مساویه اختصاص دارد. این قسمت به شرایط تاریخی زندگی ابن مساویه پرداخته است. من، دکتر میرمحمدی، هستم و برای نگارش متن این اپیزود از منابع لاتین استفاده کرده‌ام.

ابن مساویه، بی‌شک پدر علم داروسازی در ایران و تمدن اسلامی است. او که یک مسیحی نسطوری بود، در بغداد و خراسان زندگی می‌کرد. در دوران خلافت عباسی، به دلیل سابقه پدرش در پزشکی، وارد این حرفه شد و به‌سرعت مهارت‌های خود را نشان داد. اصول داروسازی او مبتنی بر مکتب جالینوسی بود و او از گسترش‌دهندگان این مکتب در بیت‌الحکمه به‌شمار می‌رفت.

در زمینه چشم‌پزشکی، پدر وی که تجربه زیادی داشت، رساله‌ای نگاشت که اولین رساله عربی چشم‌پزشکی محسوب می‌شود. مادر ابن مساویه، یک کنیز اسلاونژاد بود که توسط بختیشوع برای پدرش خریداری شده بود.

در مجموع، خاندان مساویه به‌لحاظ علمی و اجتماعی به جایگاهی بلندمرتبه‌تر از خاندان بختیشوع دست یافتند.

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *