با درود به تمامی فرهیختگان
در این رهگذر تاریخی که از آن عبور میکنیم، آنچه همواره مایهی روشنایی و مدد ما بوده است، فرهنگ است. در تمام این مسیر، مردم خود چراغی در تاریکی بودهاند. از این پس، در انتهای هر مقاله، به معرفی یک چهره برجسته معاصر نیز خواهیم پرداخت تا ارتباطی بین گذشتههای دور و عصر معاصر برقرار شود.
در اول امر که ابوجعفر منصور بنای «مدینة السلام» (نام دیگر بغداد است) را مینهاد، یعنی سنه ثَمان و اربعین و مِائه (148 ق)، او را ضعفی در معده و سوء استمراء و قلت اشتها عارض شد و از معالجت اطبا نفعی که میبایست به حصول نمیپیوست. لذا، حاجبش ربیع الخادم را بفرمود تا همگی اطبا را جمع کند. و چون حاضر شدند، بفرمود که در سایر شهرها طبیبانی را که میشناسند نشان دهند که از همه ماهرتر که را میدانند. ایشان به اتفاق عرضه داشتند که در عصر ما فاضلتر از جرجیس بن بختیشوع رئیس اطبای جندیشاپور، کسی نیست. صاحب تصانیف جلیله است و کمال مهارت، وی را حاصل.
خلیفه، منصور عباسی (768 م- 152 ق) وی را به بغداد احضار کرد، تا درد معدهاش را درمان کند. جرجیس از رفتن به بغداد امتناع کرد، ولی عامل جندیشاپور او را، خواهینخواهی، به حضرت خلافت روانه گردانید. او چون روانه میشد، سفارش نمود پسرش بختیشوع را که امور متعلقه به بیمارستان را، که به وی مرجوع بود، چنانچه سزاوار است منظم دارد و دو کس را از شاگردان خویش، ابراهیم و سرجیس، با خود همراه برد. بختیشوع، پسرش، درخواست نمود که عیسی بن شهلافا را نیز با خود ببر و اینجا مگذار که اهل بیمارستان را میرنجاند! بنابراین، او سرجیس را بگذاشت و عیسی را با خود ببرد.
چون جرجیس به مدینة السلام رسید، منصور وی را به حضور طلبید. چون در برابر آمد، خلیفه را به دو لغت فارسی و عربی دعا کرد. منصور را حسن منطق و منظر او خوش آمد، رخصت جلوس ارزانی داشت و از وی سؤالها نمود و او، از روی آرَمیدگی و اطمینان تمام، جواب گفت. منصور گفت: ای جرجیس، به تحقیق که یافتیم آنچه میجستیم.
جرجیس گفت: تدبیر تو، به مشیت الله تعالی، توانم کرد.
پس، در همان وقت خلیفه خلعتی گرانمایه بفرمود و ربیع را فرمان داد تا او را در نیکوتر موضعی فرود آورد و اکرام کند او را اکرامی که خواص اهل او را کنند.
و همواره جرجیس تدبیرات لطیفه به کار برد تا منصور به صحت اصلی باز آمد و به غایت شادمان شد و امر کرد که هرچه خواهد و گوید اجابت نمایند.
روزی از وی پرسید: اینجا تو را کیست که خدمت میکند؟
گفت: دو نفر شاگرد که با خود آوردهام.
باز گفت: شنیدهام که تو را زوجی نیست؟
عرض کرد: ضعیفه کبیرهای دارم که قادر بر حرکت نیست.
چون جرجیس به خانه برگشت، منصور بفرمود تا سه نفر از کنیزان رومی را با سه هزار دینار به سوی جرجیس فرستند. در این وقت، جرجیس به عبادتخانه رفته بود. چون بازآمد، عیسی بن شهلافا صورت حال تقریر کرد و کنیزان را به وی نمود. جرجیس عیسی را عتاب کرد که یا تلمیذ الشیطان! چرا گذاشتی که اینها به خانه من درآیند؟
پس، خود سوار شد و عیسی را مقرر داشت که کنیزان را بر عقب وی به دارالخلافه آورد.
منصور شنید که جرجیس بر درگاه آمده، او را طلبید و گفت: چرا کنیزان را باز آوردهای؟
عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، ما گروه نصاری زیاده از یک زن نمیتوانیم داشت و تا آن یکی زنده است، دیگری با او جمع نمیتوانیم کرد. لهذا، این فضولی کرده ایشان را آوردهام!
منصور این دیانت از وی پسندیده داشت و در همان وقت رخصت داد که جرجیس، بدون اذن، هر وقت که باید بر حظایا و اهل حرم داخل شود و منزلت او نزد منصور افزوده شد و ثمره عفت ظاهر گردید.
جرجیس چهار سال در بغداد بماند تا در سنه اِثِنَتین و خ َمسین و مائه (152 ق)، او را مرضی صعب طاری شد. و منصور هر روز کس به استعلام خبر او میفرستاد. و چون اشتداد یافت، فرمود تا او را بر سریری برداشته به دار عامه حاضر گردانیدند و خود پیاده بر سر او حاضر شده متفحص احوال او شد. جرجیس بیاختیار گریست و عرض کرد: اگر امیرالمؤمنین روا بیند، مرخص فرماید تا به بلد خود بازگردم تا اهل و فرزندان خود را ببینم.
خلیفه او را به اسلام دعوت کرد. جرجیس گفت: مایلم بر دین اجداد خود و در بلد خویش باشم تا اگر آنجا موت در رسد، با پدران خود باشم یا در جنت یا در نار!
باز منصور بخندید و گفت: با آنکه دوری تو بر من ناگوار است، زیرا از روزی که تو را دیدهام از انواع امراض که مرا بودی در راحتم، اجازه مراجعت میدهم.
– عیسی، شاگرد خود را، در خدمت میگذارم. تربیتکرده من است و در صناعت ماهر.
– چرا پسرت بختیشوع را حاضر نکنی؟
– بیمارستان جندیشاپور و اهل آن بلد به مثل او کسی محتاجاند.
منصور فرمود تا عیسی را حاضر گردانیدند. پس، از وی سؤالات نموده او را ماهر یافت. این وقت، فرمان داد تا جرجیس را ده هزار دینار بدهند و رخصت انصراف بخشید و خادمی با وی روانه کرد که اگر در اثنای راه وفاتش در رسد او را به مقصد رساند و هر جا که خوش کرده باشد دفن نماید. و او خود زنده به بلد خویش رسید.
چندی بعد، خلیفه مجدداً بیمار شد و چون عیسی بن شهلافا را از دربار رانده و به جندیشاپور بازگردانده بود، دستور داد جرجیس را به بغداد بیاورند، امّا او به علت افتادن از پشتبام در بستر بیماری بود و قدرت حرکت و مسافرت نداشت. از این رو، طبیب دیگری به نام ابراهیم سرافیون را برای طبابت خاص خلیفه فرستاد و او تا آخر عمر در دربار منصور عباسی ماند. (ا. ناظم 1389, 76-90)
این مقاله ، بخشی از نوشتار یک پادکست تخصصی دارو است و تا اینجا به شاخهای از تاریخ پزشکی با عنوان تاریخ داروسازی در اون پرداخته است. اهمیت جورجیس جایگاه آن به عنوان پزشک در جندی شاپور هست.
پایان نامه آقای تولا صفری در دانشکده طب ایرانی گروه تاریخ علوم پزشکی منبع این مقاله است. با تشکر فراوان از استاد باغبانی عزیز. میریم به سال 760 میلادی 1260سال قبل
سلسله تغییرات کتاب:
نگارش کتاب توسط جرجیس ابن جبرائیل بن بختیشوع( حنین به عربی) ابویزید صهاربخت بن ماسرجیس نیمه اول قرن سوم هجری شرحی بر کناش جرجیس نوشت. نام کتاب به تعلیقه صهاربخت شهرت دارد. هیچ کدام از سه کتاب در دنیا شناخته نشده اند. در قرن هشتم هجری یک حکیمی که نامی ازش نیست شرح و تفسیری بر تعلیقه صهاربخت نوشت که تنها نسخه جامانده از جلد اول کتابه.
کناش واژهای آرامی به معنای جُنگ یا مجموعۀ مختصر است. معنی این واژه در اصطلاح، معمولاً جنگ یا مجموعهای از مطالب در موضوع طب و خواص گیاهان است. کناشهای طبی که کتابهای مرجع پزشکان قدیم بودهاند، اغلب دربردارنده سه شاخه مهم دانش طب هستند؛ دانش شناخت بیماری (علم معرفه المرض)، علم درمان بیماریها (علم العلاج)، و دانش شناخت داروها (معرفة قوی الادویة).
ظاهراً نخستین کناشها را یونانیان نوشتهاند، ولی بعدها با تأسیس مدرسه جندیشاپور نوشتن کتابهای طبی و داروسازی به ویژه کناش افزایش یافت. در دوره تمدن اسلامی نیز این سنت ادامه یافت که تا زمان حاضر نیز ادامه داشته است. از کناشهای معاصر میتوان به کناش استاد جلال همایی اشاره کرد.
برخی از کناشهای معروف:
- کناش مشجر از ابن ماسویه.
- کناش یا اختصارات اثر عبدالله بن یحیی برمکی.
- کناش منصوری یا کتاب المنصوری از محمد بن زکریا رازی.
- کناش عضدی از علی بن عباس مجوسی اهوازی
یکی از مهمترین خانوادهها در جندی شاپور بختیشوع هستند.
خاندان بختیشوع از مسیحیان نسطوری جندیشاپور بوده و زبان مادریشان سریانی بوده. کلمه بختیشوع نیز لغتی سریانی به معنی عبد مسیح است، زیرا بخت در این زبان معنی عبد و یشوع معنی مسیح دارد:
ومعنی بختیشوع: عبد المسیح؛ (لأن) فی اللغة السریانیة البخت: العبد، ویوشع: عیسی علیه السلام. (م. ا. ابن ابی اصیبعه 1349, 2/12)
آل بختیشوع از پزشکان نامدار مکتب جندیشاپورند و شش نسل از این خاندان در بازهای به مدت سه قرن و نیم، در این شهر به تدریس و درمان مشغول بوده و در دانش طب شهرت فوقالعاده داشتهاند. یازده طبیب شناخته شده این خاندان عبارتاند از:
- بختیشوع بزرگ (سرسلسله خاندان)؛
- جرجیس بن بختیشوع جندیشاپوری (درگذشته 151 یا 152 ق-768 میلادی 100 سال قبل از شاپور ابن سهل): رئیس بیمارستان جندیشاپور و پزشک منصور دوانیقی؛ کسی که داریم در مورد کتابش صحبت میکنیم
- بختیشوع دوم (درگذشته 185 ق -801 میلادی): فرزند جرجیس و پزشک مهدی و هادی و هارون الرشید عباسی؛
- جبرائیل (درگذشته 213 ق 828): فرزند بختیشوع دوم و پزشک هارون الرشید و امین و مأمون عباسی؛
- جرجیس دوم (فرزند بختیشوع دوم).
- بختیشوع سوم (درگذشته 256 ق- همدوره شاپور): فرزند جبرائیل و پزشک معتز عباسی؛
- عبید اللّه اول (فرزند دیگر جبرائیل و پزشک المتقی بالله، خلیفه عباسی)؛
- یحیی (یا یوحنا) فرزند بختیشوع سوم.
- جبرائیل دوم (درگذشته 397 ق): فرزند عبید اللّه اول و پزشک عضد الدوله دیلمی.
- بختیشوع چهارم (درگذشته 329 ق): فرزند یحیی (یا یوحنا) و پزشک المقتدر بالله خلیفه عباسی و معاصر با سنان بن ثابت بن قرة؛
- ابو سعید عبید اللّه دوم (درگذشته 450 ق): فرزند جبرائیل دوم. ر. ک.: (نجم آبادی 1353, 1/424 و426-428)
جرجیس بن بختیشوع جندیشاپوری
جرجیس فرزند بختیشوع اول و پدر بختیشوع دوم است. او و فرزندش نامدارترین اطبای خاندان بختیشوع و دو بنیانگذار انتقال علوم یونانی به عربیاند (فیلسوف الدوله 1383, 12).
جرجیس در صدر اطبای دولت عباسی جای داشت (به نقل از ابن مطران 1386, 84) و از فضلای نامدار آن عهد محسوب میشد. رئیس بیمارستان جندیشاپور و پزشک منصور خلیفه عباسی و از عاشقان و دوستداران ترجمه و تألیف بود و کتابهایی نیز به امر منصور از یونانی به عربی ترجمه کرد (سزگین 1380, 280). از تالیفات وی، کتاب کناش مشهور است که حنین بن اسحاق آن را از سریانی به عربی بازگردانده است. (م. ا. ابن ابی اصیبعه 1349, 186)
نکته: جرجیس جندیشاپوری کتابی در صناعت طب تالیف کرده است.
این متن درباره اینکه نام این اثر کناش است و ابتدا به سریانی نوشته شده و حنین آن را به عربی برگردانده خاموش است.
صهاربخت بن ماسرجیس معروف به ابو یزید متطبب به خواهش فرزندش عیسی اقدام به شرح مشکلات تدابیر و معانی آن به اختصار و ایجاز پرداخته و برخی علاجهای امتحان شده اطبای ماهر و حاذق را نیز به این کتاب افزوده است. پس آنچه ابویزید نوشته صرفاً شرح کتاب جرجیس نیست، بلکه تفسیر و تعلیق آن است.
صهاربخت کتاب جرجیس را دارای حسن تالیف، وثاقت الفاظ، و دارای معانی لطیف و اسرار غامض دانسته است. صفت حسن تالیف هم به موجز بودن و هم به عمیق بودن یک اثر اشاره میکند. بازسازی متن منقول از کتاب جرجیس این حقیقت را روشن میکند که او دستکم در جلد نخست این اثر که شامل سه مقاله است بیش از 7000 کلمه ننگاشته است؛ یعنی کمی بیش از 20 صفحه.
این دو بخش از سخنان جرجیس: «إنّی لمّا نظرتُ -یا اخی- فی طلبک الی ما طلبتَ، رأیتُک لم تخصص نفسک بهذا الکتاب لیطلب منفعتها خاصةً ولکن أردتُ بذلک منفعة کلّ من نظر فیه وعمل به فعلمت عند ذلک أنّ الذی دعاک الیه ورغبک فیه الحبّ لله تعالی وشدّة حبّک للعامّة» و «واحببتُ اذ کنتُ أنا المتولّی لوضع ما سالتنی عنه وخصصتنی به دون إخوانی، ألّا أدّخرُ عنک فیه علماً الذی أنت مستوجبة منّی بفضلک وحسن نیّتک ورأفتک ورحمتک»، اطلاعاتی درباره این کتاب به دست میدهد. از جمله اینکه او این اثر را برای یکی از دوستانش که استحقاق چنین کتابی را داشته نوشته است و او را از میان بقیه برای نوشتن چنین اثری برگزیده است (وخصصتنی به دون إخوانی)، منتهی نفع آن را عمومی و برای هر طالب علمی قرار داده است (أردتُ بذلک منفعة کلّ من نظر فیه وعمل به)؛ این دوست از صفاتی چون فضل، حسن نیت، رافت، رحمت، حب خداوند و دوستداری مردم برخوردار بوده و از این رو رغبت به یادگیری طب داشته است. همین نکته میتواند نشاندهنده اندیشه جرجیس و قدما در نگارش اثری برای طالب علم باشد. بدین معنی که آنها تا کسی را شایسته نمیدانستند از آموختن علم طب به او پرهیز میکردند.
از عبارت «لا انظر الی ضعف بدنی» میتوان چنین برداشت کرد که جرجیس این اثر را در کهنسالی نگاشته است نه در ایام جوانی.
عبارت «ورأیتُ مع ذلک أنّ کثیراً من الاطبّاء لیس بأنّهم لا یعتدون علی أن یملکوا تلک الکتب فقط ولکنّهم قد یعجزون أیضاً عن قرائتها» نشان میدهد که در زمان جرجیس بسیاری از اطبا نه امکان تهیه آثار طبی را داشتهاند و نه توان خواندن آنها را.
جرجیس تصریح کرده که از کتابهای جالینوس برای نوشتن این اثر بهره برده است. بنابر این، برای تصحیح این اثر لازم است به آثار جالینوس مراجعه کرد.
جرجیس این اثر را در پنج قول مرتب کرده و موضوع آن بیماریها و روش درمان آنهاست. از این پنج قول، سه قول آن در نخست کتاب حاضر حضور دارند و به نظر نمیرسد مجلد دوم حجمی بیش از مجلد نخست داشته باشد.
با اینکه در ابتدای امر به نظر میرسد این اثر تفسیر و تعلیق صهاربخت بر کناش جرجیس باشد، ملاحظه ساختار آن نشان میدهد که شخصی دیگر نیز به توضیح و شرح عبارات هر دو مولف دست زده است؛ زیرا سخنان جرجیس با عبارات «قال جرجیس» و «قال صاحب الکتاب» و عبارات صهاربخت با عبارت «قال ابویزید» از هم تفکیک شده و شرح این عبارات با تعبیر «نقول» همراه گشته است. روشن است که فاعل نقول دیگر نمیتواند ابویزید صهاربخت باشد و لاجرم کسی دیگر آن شرح را بر کتاب افزوده است. این ساختار نشاندهنده حضور شارحی دیگر در این کتاب است که ما او را شارح ناشناس خواندیم.
از خطبه آغاز کتاب میتوان چنین برداشت کرد که این شارح ناشناس احتمالاً مسلمان نبوده است، زیرا در خطبههای نویسندگان مسلمان به توصیه قرآن کریم و به عنوان سنتی اسلامی همواره صلوات بر پیامبر اسلام و آل او حضور دارد. این خطبه در این باره خاموش است و همین میتواند نشانهای از مسلمان نبودن شارح باشد.
تاریخ احتمالی تالیف، ترجمه، تفسیر، و شرح کتاب کناش
درگذشت جرجیس در نیمه قرن دوم واقع شده است. او چهار سال در دربار منصور بوده و به خواست او کتابهایی تالیف و ترجمه کرده است. بنا بر این، احتمال میرود که کناش میان سالهای 148-152 ق یا پیش از آن نوشته شده باشد. اما در کتاب تاریخ أطباء العیون العرب نگارش این آثار به سریانی به پیش از سفر جرجیس به بغداد نسبت داده شده است. با این بیان، زمان تالیف کناش چند سالی به عقب میرود. در عین حال، چنانکه گفتیم جرجیس در زمان نگارش این اثر از ضعف بدن خود سخن میگوید که نشان از سالخوردگی او دارد:
کان جورجیس طبیبا لامعا فی جندیسابور استدعاه الخلیفة العباسی المنصور إلی بغداد لکی یعالجه. و قد کتب جورجیس بالسریانیة عددا من الکتب الطبیة قبل مجیئه إلی بغداد. و نقل الرازی فی (الحاوی) فقرات مقتبسة عن کتب جورجیس … بعضها یختص بطب العین. و من کتب جورجیس (الکنّاش) الذی ترجمه حنین بن اسحق إلی العربیة. کان جورجیس شیخا کبیرا حینما جاء إلی بغداد.. ثم غادرها بعد أن أقام بها ثلاث سنوات إلی مدینته جندیسابور حیث توفی. (الحمارنة 1985, 2/12)
از آنجا که میان درگذشت جرجیس و تولد حنین چهار دهه فاصله وجود دارد (152 تا 194 ق) و حنین کار ترجمه را دستکم از زمان بازگشت به بغداد (سال 211 ق) آغاز کرده، کمترین زمان احتمالی برای ترجمه این کتاب شش دهه پس از تالیف آن و بیشترین زمان احتمالی 110 سال پس از تالیف کتاب بوده است.
متاخر بودن شرح ابویزید از ترجمه کتاب، نشان میدهد که ابویزید صهاربخت شاگرد حنین بوده است نه جرجیس. مگر اینکه بگوییم مراد از جرجیس، جرجیس دوم فرزند بختیشوع دوم است که احتمالاً با توجه به تاریخ درگذشت برادرش جبرئیل (213 ق) در نیمه نخست قرن سوم از دنیا رفته است. در نتیجه، ترجمه کتاب بین سالهای 211-260/264 انجام گرفته و شرح ابوزید نیز در خلال همین سالها نوشته شده است.
مولف ناشناسی که بر تعلیقه صهاربخت شرح نوشته و مجلد نخست کتاب او اکنون در دست است، به حسب تاریخ کتابت نسخه (قرن هشتم هجری) قطعاً پیش از این تاریخ شرح خود را نگاشته. در عین حال، استفاده او از اصطلاح «کیان» که لفظی سریانی و به معنی طبیعت است، نشان میدهد که این شخص از نظر فکری به مکتب جندیشاپور وابسته بوده است. از آنجا که استعمال این کلمه در همین معنی فقط تا قرن چهارم هجری رواج داشته و پس از آن نه در قانون ابنسینا و نه در دیگر کتب طبی استفاده نشده است، میتوان حدس زد که شرح تعلیق صهاربخت نیز نهایتاً تا انتهای قرن چهارم نوشته شده است.
کتاب کناش در آثار نویسندگان دیگر
ارائه چنین گزارشی نیازمند در دست داشتن متن همه کتابهای طبی است، اما به اجمال و بر اساس شواهد به دست آمده از نرمافزار طب نور میتوان گفت:
برخی نقلقولها مانند آنچه رازی در الحاوی بر اهمیت درمان یک بیماری حاد به دست جرجیس تأکید میکند، و مانند نقلقول سید اسماعیل جرجانی در ذخیره خوارزمشاهی که میفرماید: «محمد ابن زکریا از جرجیس حکایت میکند که برای درمان فالج از حب قوقایا استفاده کنید» به احتمال زیاد از کتاب کناش جرجیس یا تعلیق صهاربخت است.
کناش در تفسیر صهاربخت بن ماسرجیس مورد استفاده ابوسهل بشر بن یعقوب سجزی قرار گرفته است. (سزگین 1380, 281)
ابوریحان بیرونی (وفات 440 ق) در الصیدنة فی الطب حدود هشتاد بار به نام «صهاربخت» و «کتاب صهاربخت»، «ابونصر بن ابی زید صهاربخت»، و «تعالیق صهاربخت» اشاره کرده است. البته، به کناش جرجیس و تعلیق صهاربخت فقط یکبار در صیدنه اشاره شده است و به احتمال زیاد منظور از «کتاب صهاربخت» که در صیدنه ذکر شده، کتاب قوی الادویة المفردة اثر عیسی بن صهاربخت باشد.
ابن جزار در کتاب «فی المعدة و أمراضها و مداواتها» از کناش جرجیس نام برده است. (ابن جزار قیروانی 1388, 77)
سید اسماعیل جرجانی نیز در کتابهای ذخیره خوارزمشاهی، الاغراض الطبیة، و یادگار به کتاب صهاربخت و ابن صهاربخت استناد کرده و از آنها استفاده نموده است. اما ظاهر امر این است که اغلب این استنادات به آثار عیسی بن صهاربخت است نه تعلیقه صهاربخت.
اگر تا اینجای راه همراه شدین به امروز میام و خاندان سلطانی رو معرفی میکنیم و مختصری از دکتر علیرضا شیخ الاسلامی میگیم براتون.
متن مقدمه ازمرکز مطالعات و تاریخچه زندگی وی نوشته فرهنگ رجایی
کتابخانه سلطانعلی سلطانی شیخ الاسلامی بهبهانی نخستین مجموعهای است که به مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی اهدا شده ۴) خرداد (۱۳۶۸) و در میان مجموعههای اهدایی از نظر کمیت و کیفیت بی همانند است. این کتابخانه شامل ۲٬۴۴۵ مجموعه کتاب چاپی و ۵۲۸ مجموعه خطی است که ۱٬۲۵۰ عنوان کتاب و رساله کوچک و بزرگ را در بر میگیرد همه نسخهها ارزشمندند و به ویژه چند نسخه کهن منحصر به فرد نیز در میان آنها دیده میشود. شمار قابل توجهی روزنامه و مجله کهن نیز از جمله ذخایر ارزشمند این کتابخانه است. بازماندگان شادروان سلطانعلی سلطانی، سالیان دراز گنجینه نفیس آن فرهیخته بزرگوار را از پراکندگی محفوظ داشتند و سرانجام آن را به مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی اهدا کردند و در خدمت فرهنگ اسلام و ایران نهادند.
بسیاری از کتاب شناسان محقق آوازه ارزش والای گنجینه نفیسی را که شادروان سلطانی فراهم آورده بود شنیده و کسانی نیز برخی نسخههای آن را دیده بودند از جمله آنان روانشاد استاد محمدتقی دانش پژوه که چند بار از این کتابخانه دیدن کرده بود همواره بر ارزش آن تأکید میورزید و بر ضرورت نگهداری معرفی و استفاده از آن پای میفشرد و همت و ذوق علمی شادروان سلطانی و پشتکار و عشق وی را به گردآوری و حفظ آثار گرانبهای دانشمندان این ملت میستود…
کتابخانه مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی سپاس فراوان خود را به بازماندگان شادروان سلطانعلی سلطانی به ویژه استاد دکتر علیرضا شیخ الاسلامی به سبب این فتوت فرهنگی تقدیم میدارد و امیدوار است با بهره برداری شایسته از مجموعه اهدایی ایشان روان آن روانشاد را شادتر سازد گنجینه بزرگی که آن بزرگ مرد فراهم آورد اینک در خدمت یک رستاخیز بزرگ فرهنگی که نخستین گام آن شناخت درست فرهنگ اسلامی است قرار گرفته و نام او با نام کتابخانه مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی در آمیخته است.
روانشاد میرزا سلطانعلی شیخالاسلامی سلطانی بهبهانی در ۱۲۷۸ ش در خانه میرزا محمد، ملقب به شیخالاسلام، که اهل علم و فضل بود، و ملکسلطان – که از خانواده اشراف بهبهان بود – پا به عرصه وجود گذاشت. وقتی میرزا محمد برای یادگیری زبان سنسکریت و کمک به انتشار روزنامه کوکب ناصری به هند مسافرت کرد، تربیت سلطانعلی به داییاش سردار امجد منصوری واگذار گردید. سلطانعلی تحصیلات خود را ابتدا در بهبهان، سپس در شیراز نزد پدر، و در نهایت در تهران انجام داد. گفتنی است که وی بخش بزرگی از دانش خود را مستقیماً و از طریق مطالعات شخصی به دست میآورد.
سلطانی به سنت خانوادگی، بسیار زود درگیر سیاست و مسائل اجتماعی روز شد. چندین دوره نماینده مجلس بود اما عملاً بیشتر توان خود را صرف تحقیق و مطالعه و جمعآوری نسخههای خطی و کتابهای ارزشمند نمود. وی صاحب ۳ پسر و ۳ دختر شد که هر یک به سهم خود وجههای از کار پدر را ادامه دادند. روانشاد سلطانی در ۱۲ خرداد ۱۳۵۱ در بستر بیماری دارفانی را وداع گفت.
از نظر علمی، سلطانی به قول دکتر احمد اقتداری، بیهیچ گزافهگویی، دانشمند بیهمتای تاریخ و فلسفه تاریخی قیامهای مذهبی سدههای نخستین اسلام، مانند قیام قرمطیان و زنگیان و نحوه تفکر و اقدامات و انقلابات و نتایج آن حوادث بود. سلطانی، فرهیختهای کتابدوست و کتابداری متخصص بود. مهمترین نشانه این دو ویژگی، مجموعه کتابخانه مهم و کامل وی است. کتابخانه مرحوم سلطانی از نظر محتوای کتب، متنوع و شامل موضوعات متعددی است که وی به آنها علاقهمند بود. این موضوعات، از جمله تاریخ، جغرافیا، ریاضی، علوم قدیمه و علم موسیقی را در بر میگرفت.
مجله راهنمای کتاب در زمان درگذشت او نوشت:
«بر خاندان محترم او فریضه است که در حفاظت کتابخانه ارزشمند او به نحوی که در اختیار عموم قرار گیرد و از دستبرد و تفرقه مصون بماند، اقدام کنند.»
اینک میدانیم که این گفته در واقع بازتاب وصیت رسمی او بوده است. خانواده محترم سلطانی به وصیت او عمل کردند و کوشیدند تا خواسته او برآورده شود. این مجموعه نفیس را روانشاد عبدالغفار طهوری، که خود مردی فرهنگی و کتابدوست بود، ملاحظه و اعلام کرد که از نظر علمی، مادی، هنری، زیباشناسی و معنوی، مهمتر و با ارزشتر از آن است که معروف بوده است. از این رو، فرزندان و همسر محترم مرحوم سلطانی همگی موافقت کردند که کل مجموعه به مؤسسهای فرهنگی واگذار شود و تصمیمگیری در مورد مؤسسه به آقای دکتر علیرضا شیخالاسلامی، استاد کرسی مطالعات ایرانشناسی دانشگاه آکسفورد، واگذار گردید. مشاورتهای متعدد وی با اهل ادب و فرهنگ به این نتیجه انجامید که این گنجینه به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی اهدا گردد تا هم مانند سابق به خوبی از آن نگهداری شود و هم پیوسته مورد استفاده اهل تحقیق قرار گیرد.
سلطانی مشوق مطالعه و عالمپرور بود. کتابخانهاش در اختیار هر کسی که علاقهمند بود قرار داشت، مشروط بر اینکه کتابی از کتابخانه بیرون برده نشود. از طرفی، به طور منظم جلسات ادبی، علمی و فرهنگی در منزل خویش برگزار میکرد و تجمع اهل ادب و فرهنگ در منزل وی از اتفاقات مداوم و تقریباً هر روزه بود. بعدها، وقتی سلطانی در محله دروازه دولت مسکن گزید، بار عامی ادبی و فرهنگی در روزهای شنبه بعدازظهر در منزل خویش برگزار مینمود. از شرکتکنندگان این نشستها روانشادان محمد پروین گنابادی، ابوالحسن صبا، محمد معین، پرویز ناتل خانلری، فریدون توللی، ذبیح بهروز، احمد بهمنیار، جلال همائی، علیاصغر حکمت، ملکالشعراء بهار و صادق گوهرین بودند.
سلطانی افزون بر این، بر خود فرض میدانست که برای پیشبرد تعلیم و تربیت در خوزستان یا بهبود وضعیت تحصیلی دانشآموزان و دانشجویان خوزستانی در تهران اقداماتی انجام دهد. مثلاً در مورد تأمین کادر آموزشی مدارس بهبهان یا تأمین کتاب برای کتابخانه آن شهر، هر تابستان نه تنها شخصاً به وزارت فرهنگ وقت مراجعه میکرد، بلکه هزینه تأمین کتب را شخصاً بر عهده میگرفت. از طرفی، دانشآموزان خوزستانی و مخصوصاً بهبهانی مقیم مرکز میدانستند که سلطانی و خانوادهاش حامی آنها در تهران هستند و هرگاه نیازی داشتند و به آنها مراجعه میکردند، با روی باز و گشادهدستی روبهرو میشدند.
روانشاد سلطانی دولتمردی مسئول بود. از جوانی خود را موظف به درگیر شدن با مسائل کشور، به ویژه مسائل خوزستان و فارس، میدانست. چنانکه یاد شد، خیلی زود به نمایندگی مجلس انتخاب گردید. امنیت و آبادانی از مهمترین دلمشغولیهای وی بود؛ به طوری که در یکی از سخنرانیهایش گفت:
«کشور ما محتاج مصونیت است. ما اگر امنیت ملی و مصونیت زندگی را متزلزل کنیم، هرگز این مملکت رشد نخواهد کرد و به هر حال، به افراد نباید اجازه داد که هر روز مطابق میل خودشان قانون را به نحو دلخواه خود تفسیر و تبدیل کنند.»
سلطانی مورخی علاقهمند بود. از جمله نخستین کارهای وی، تصحیح ترجمه رشید یاسمی از کتاب ایران در زمان ساسانیان کریستنسن بود که به درخواست میرزا علیاصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت، انجام گرفت. وی افزون بر آن، مقالاتی درباره جنبههای مختلف تاریخ و فرهنگ ایران تألیف کرد. سلسله مقالاتی درباره تشیع و اسلام در ایران، به ویژه در دوره صفوی، در روزنامه پیک ایران منتشر نمود.
مقالهای با نام زنده یاد دکتر علیرضا شیخ الاسلامی به قلم علی بنوعزیزی
علی رضا شیخ الاسلامی، محقق برجسته تاریخ و سیاست خاورمیانه و ایران، در 9 ژانویه 2018 در خانه خود در آکسفورد انگلستان در 76 سالگی درگذشت.
اولین بار رضا را زمانی که هر دو دانش آموز دبیرستان هدف تهران بودیم در اواخر دهه 50 ملاقات کردم. این یک آشنایی اتفاقی بود. و اگرچه او روابط دوستانهای با چند نفر از ما داشت، اما «پیوسته» نبود. بهعنوان مثال، بیمیلی او برای پیوستن به «گروه ادبی» که ما سازماندهی کرده بودیم، به خاطر میآورم، تا حدی به این دلیل که معتقد بود – به درستی، باید اعتراف کنم – که انتخاب ما از چشمهایش بزرگ علوی بهعنوان اولین کتابی بود که داشتیم. انتخاب شده برای خواندن و بحث بسیار سیاسی بود. زمانی که من ایران را در پایان کلاس یازدهم برای تحصیل در ایالات متحده ترک کردم، ما از هم جدا شدیم، در حالی که او تا پایان کلاس دوازدهم ادامه داد و سپس به انگلستان رفت تا انگلیسی بخواند و برای A-Levels خود در مدرسه بل در کمبریج، انگلستان آماده شود..
تا زمانی که رضا در سال 1962 برای شروع تحصیلات کارشناسی خود در دانشگاه کلمبیا به ایالات متحده آمد و ما دوباره با هم ارتباط برقرار کردیم – این بار دوستی را آغاز کردیم که برای پنج و نیم دهه آینده ادامه پیدا کرد و عمیقتر شد. در دهه پرتلاطم 1960، بسیاری از ما در جنبش اپوزیسیون دانشجویی علیه رژیم پهلوی شرکت داشتیم، برخی با جبهه ملی و برخی دیگر با گرایشهای چپ از انواع مختلف. رضا اما استثنا بود. او مطمئناً به اندازه هر یک از ما به سیاست علاقه داشت، اما برای او سیاست بیشتر یک تعقیب فکری بود تا دعوت به فعالیت. او از مناظره با دوستان و دشمنان سیاسی به طور یکسان لذت میبرد، اما به ندرت تحت تأثیر استدلالهای ایدئولوژیک قرار میگرفت.
پس از پایان تحصیلات متوسطه در ایران و دوره دو ساله تحصیل در مدرسه بل در کمبریج (1960-1962)، به دانشگاه کلمبیا رفت و در سال 1967 مدرک کارشناسی خود را در رشته علوم سیاسی دریافت کرد. تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه کلمبیا ادامه داد. دانشگاه نورث وسترن (کارشناسی ارشد علوم سیاسی، 1968) با تمرکز بر دین و سیاست در مصر تحت ریاست رئیس جمهور ناصر. متعاقباً تحصیلات دکتری خود را در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس ادامه داد و پایان نامه خود را با عنوان «ساختار اقتدار مرکزی در ایران، 1871–1896» زیر نظر امین بنانی (1926–2013) به پایان رساند و دکترای خود را در رشته دکتری دریافت کرد. معارف اسلامی در سال 1975م.
در بهار 1970، ما با هم در یک سلسله سخنرانی در دانشگاه UCLA توسط مورخ برجسته ایرانی، عبدالحسین زرین کوب (1923-1999)، درباره خاستگاه و تحول سنت صوفیانه در ایران شرکت کردیم. پس از آن، زرین کوب را متقاعد کردیم که سخنرانیها را در ایران شناسی منتشر کند. سپس من و رضا بخش عمدهای از تابستان را صرف آماده کردن سخنرانیها، با حاشیه نویسیهای گسترده، برای انتشار به عنوان دو شماره ویژه مطالعات ایران کردیم («عرفان ایرانی در دیدگاه تاریخی»، 3، شماره 3-4، 1970). در زمانی که تصوف و مولانا هنوز موضوعات نسبتاً باطنی در ایالات متحده بودند، شماره ویژه مجله توجه قابل توجهی فراتر از جامعه علمی را به خود جلب کرد. در واقع، در کمال تعجب، چندین سفارش برای این شماره توسط کتابفروشی های عمومی انجام شد – از جمله دو یا سه مورد از روستای گرینویچ نیویورک – که به نظر من منادی علاقه بعدی به تصوف و مولانا به عنوان یکی از محبوبترین و مورد احترام ترین شاعران بود. در آمریکا بعدها، سه مقاله از خود رضا در مورد تاریخ قاجار، از جمله تحلیل دقیق او از «فروش دفاتر در ایران قاجار» در ایرانشناسی منتشر شد. او همچنین از سال 1972 تا 1974 به عنوان دستیار ویراستار مجله خدمت کرد.
رضا پس از اخذ مدرک دکترا، از سال 1975 تا 1985 به عنوان استادیار علوم سیاسی در دانشگاه واشنگتن خدمت کرد، جایی که تعهد او به رشد فکری دانشجویانش، جایزه «برجستهترین معلم» را در دانشگاه برای او به ارمغان آورد. او تحقیقات علمی خود را در ایران ادامه داد و سپس به عنوان محقق در مرکز مطالعات خاورمیانه در هاروارد (1987-1988) و عضو ارشد مدعو در کالج سنت آنتونی، دانشگاه آکسفورد (1988-1990). در سال 1990، او به عنوان اولین کرسی سودآور مطالعات فارسی و استادیار در کالج وادهام، همچنین در آکسفورد منصوب شد، سمتی که تا زمان بازنشستگی در سال 2006 در این سمت بود. در دانشگاه آمریکایی شارجه، امارات متحده عربی، و به مدت دو سال در آنجا تدریس کرد (2006-08).
تحقیقات و تألیفات علمی شیخ الاسلامی طیف وسیعی از موضوعات را در بر میگرفت. او با علاقه به سیاست تطبیقی و اقتصاد سیاسی خاورمیانه شروع کرد که منجر به انتشار کتاب اقتصاد سیاسی عربستان سعودی (انتشارات دانشگاه واشنگتن، 1984) شد. اما به تدریج علایق او به سمت تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در اواخر عصر قاجار تغییر یافت. او در «ساختار مرکزی اقتدار در ایران قاجار، 1871–1896» (مطبوعات پژوهشگران، 1997)، بر اساس استفاده گسترده از آرشیو وزارت امور خارجه ایران، به تحلیل وسعت و حدود اقتدار پدری ناصر پادشاه قاجار پرداخته است. الدین شاه (ح. 1848–96)، الف
و همچنین برداشت سنتی قاجارها از «عدالت» – نه به عنوان یک اصل برابری طلبانه، بلکه به عنوان راهی برای حفظ سلسله مراتب سنتی در نظم اجتماعی. او در تحلیل خود از اعمال استثمارگرانه و فاسد توسط پادشاه قاجار، نشان داد که چگونه ادارات عمده اداری کشور به صورت دورهای به بالاترین قیمتها فروخته میشوند، که پس از آن آزاد بودند تا از موقعیت خود برای دریافت مالیاتها و پرداختهای خودسرانه استفاده کنند. – بنابراین بخش عمدهای از بار کار مولد و سودآور را بر دوش دهقانان میگذارد.
رضا علاوه بر تک نگاریهای فوق، مقالات، فصول و مدخلهای دایره المعارفی متعددی را به زبان فارسی و انگلیسی با موضوعات متنوعی چون «تحول فرهنگ سیاسی ایران» (2000)، «عربستان سعودی و ایالات متحده: مشارکت در خلیج فارس» (1376)، «از تطبیق مذهبی تا انقلاب دینی: دگرگونی تشیع در ایران». (1986) و “آفرینش و کرامت انسان در اسلام” (1383).
انتصاب او به عنوان کرسی مطالعات فارسی سودآور در آکسفورد اوج کار آکادمیک شیخ الاسلامی بود. فضای وابسته به سنت دانشگاه با خلق و خوی محافظه کارانه و تمایلات او سازگار بود. او جدا از اینکه یک معلم و مربی اختصاصی برای دانشجویان بسیاری بود، همراهی همکاران و وابستگان کالج Wadham خود را که اکثر آنها به استثنای دوست نزدیک و همکارش جان گورنی، در زمینههایی غیر از خودش بودند، گرامی میداشت. این بسیار مطابق با سبک فکری خود او بود که همیشه میخواست فراتر از محدودیتهای هر تخصص یا رشته دانشگاهی محدودی بگذرد. آداب درباری او، همراه با گرمی واقعی و عشق به گفتگوی روحی، او را به همکار مورد علاقه و همراهی مورد علاقه برای بسیاری تبدیل کرد. از او همسر مهربانش شهرزاد ویگه شیخ الاسلامی به یادگار مانده است.
میراث گذشتگان – کسانی که قرنها پیش به ابدیت پیوستن و تنها نشانههایی از آنها باقی مانده به نظرتون میتونه مایه مباهات باشه. البته با علم به اینکه روزی هم ما به ابدیت میپیوندیم بدون اینکه اثری از ما باقی بماند.
بله به همین سادگی شاید آن وقت این آثار مایه مباهات باشند. چطور شده که اثر باقی مانده از این دانشمندان ارزشمند است، فقط بیشتر موازی بودن با دانش امروز ما آنها را ارزشمند کردهاند، شاید کسانی که به علوم خاص دیگه ای که امروزه منسوخ شدن اشتغال داشتن امروز نامی از آنها نیست. انگیزه یادگیری ارزشمند است اما کمک به انسانها برای بازیابی سلامت یکی از ویژگیهای انسانی است که در قالب علوم پزشکی خودش را نشان میدهد.
از کلی گویی بپرهیزم در این علوم همین امروز هم افرادی هستند که برای زندگی هم نوع خودشان بدون هیچ قضاوتی ارزش قایل هستند. این رفتار در فصل آداب طبابت در طب رایج تاریخ ایران آمده است.
بدون دیدگاه